اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !

اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !

Valentine...

ا هزارو چندصد سال پیش، یه امپراطوری بود که زرت و زرت شکست می‌خورد . کلی فکر کرد به این نتیجه رسید تا زمانی که روابط جنسی راحته از جنگ،منگ خبری نیست ، پس گفت که ازدواج تا اطلاع ثانوی تعطیل ،که طبعا باعث می‌شد نامزدی هم تا همون زمان ممکن نباشه.خلاصه یه مدتی گذشت،که دوتا کشیش مهربون که به علت بکارت روحانی شغلشون حال جوونا رو می‌فهمیدن تصمیم گرفتن عشاق رو مخفیانه عقد کنن. که یکیشون رو  فوری کشتن.اون آقاهه اسمش ولنتاین بود.

تنهایی

من که به روی خودم نمی آورم٬
گاهی به جای همه ی تنهایی ها
لبخند تلخی می زنم که مثلاْ‌خدا هست و...
لابد اتفاقی خواهد افتاد...
انگار نه انگار که اتفاقها
سالهاست که فریبت داده اند
انگار نه انگار که ترانه های «دوستت دارم»٬
تنها لبخندی گذرا شده است
بر دهان کسانی که می خواهند چیز های دیگری بشنوند.
همان بهتر
که خودت را
به کوچه ی روزهای نیامده بزنی
ثانیه ها را تا انتهای تنهایی بشمری
و به خواب عمیق دوست داشتن بروی...

 

 

جا ماندم من .

قافله ی با تو بودن مدت هاست از این جا - از من گذشته و

جا ماندم من .

باغ را هزار بار بی برگ و هزار بار پروانه رقصان دیدم ،

مگر چقدر می گذرد از نبودنت ؟

تقویم بعد تو چرک نویس حادثه های نبودنت شد .

زیاد ستاره شمردم بی تو .

گمانم قافله ی با تو بودن روزهاست از این جا گذشته و

من ....

جا ماندم من .