هرچی خاطره تلخ داری بریز تو یه جعبه.
عطر قدیمیت هم بذار داخلش. درش رو سفت ببند.
جعبه رو به گوشه ای تاریک از ذهنت ببر.
یه عطر جدید بخر.
عطر جدیدت رو انقدر بزن تا خوب حسش کنی.
برو رو پشت بوم خونتون، به آسمان نگاه کن، آبیه، بزرگه،
مثل یه سقف همیشه بالای سرته.
حالا به روبرو نگاه کن، یه دشت پر از ساختمون، پر از آدمهای جورواجور.
آینده ات مثل روبروته نمی دونی توش چه خبره.
یه نفس عمیق بکش، امروز یه بوی تازه می دی..
انگار خودت نیستی، با بوی تازه هیچ خاطره ای نداری..
مثل یه صفحه ی سفیدی برای نوشته های تازه.
بذار زندگی روی صفحه های سفیدت بنویسه.
برای خوب و بدش غصه نخور،
حتی یه کتاب شیرین هم توش پر از صفحات تلخه.
سال نو فرخنده باد .
سلام وبلاگ خوبی داری به من هم یه سر بزن
مثل پایان یک زمستان
نقطه.
سر خط ...
نوشته جالبی بود
ولی نمی دونم چرا (شاید به خاطر بی خوابی باشه !) من دلم می خواد بعد از انجام اینکارا وقتی رفتم رو پشت بوم و بعد از پاک کردن خاطره هام ٬ خودم پرت کنم پایین تا دوباره بعد از یه مدت مملو از خاطرات بد نشم !
پنجره
که باز می شود، سایه یِ نور میانِ خاطره های من پر می کشد
قشنگ بود
و این
بدون لبخندت
آینه در
ابدیتش سقوط می کند
و من در
ابدیت تو....
sama jan webloget binazire tabrik migam