جا ماندم من .
قافله ی با تو بودن مدت هاست
از این جا - از من گذشته و
جا ماندم من .
باغ را هزار بار بی برگ و
هزار بار پروانه رقصان دیدم ،
مگر چقدر می گذرد از نبودنت
؟
تقویم بعد تو چرک نویس حادثه
های نبودنت شد
.
زیاد ستاره شمردم بی
تو
.
گمانم قافله ی با تو بودن
روزهاست از این جا گذشته و
من ....
جا ماندم من .
«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند،
فقر برای خیلی ها آشناست ....
نام وبلاگت مرا به یاد اثر جاودانی ریچارد باخ می اندازد. نمیدانم آنرا خوانده ای یا نه؟
خیلی باحالی
salam
system clicki AsanHit
ba residan be 7 hezar toman
darkhast porsant bedid
tagriban ba amare 100 rozane
har hafte
hamin alan shoro konid
agar shomare hesab nadarid
post mikonim pol ra
montazerim