اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !

اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !


آرزوهام مثل حبابن.

رنگارنگ ُ قشنگُ و شفاف. شناور در فضا.

نقش صورتم وارونه روی تک تکشون.

می خوام بهشون نزدیک بشمُ

لمسشون کنمُ

در آغوش بگیرمشون

که اونا تند تند می ترکن و نابود میشن.



شادمانم

از اینکه هستم و نیستم

شادمانم

از آنچه که هست و نیست

و شادمانم

از اینکه تو کنارم هستی و نیستی

کم کم معنای عاشقی را یاد می گیرم...




شعر هایم را
در لا به لای خیالات و اوهام
گم کرده ام.
در لا به لای کلام
کلام بی احساس و عاقلانه ام
که هیچ وقت خدا
با حرف دلم
به تفاهم نرسید
و نگاه هایم
در شوراب اشک های نامفهوم
به انهدام کشیده شدند
و دیگر
حرفی برایم نمانده
تمام حرف هایم را
در زمان قحطی اندیشه و نظر
فرو برده ام
برای نجات افکار نحیف خودم
و حالا
تنها دلی برایم مانده
که برای روز مبادا
در سینه پنهانش کرده ام
روزی که دیگر عقل
به تحلیل رفته باشد
و عشق
تنها-عشق-
چاره ی زنده ماندن تن نحیفم باشد
تنها عشق!





10

20

30

40

50

60

70

80

90

100

قایم شدی؟
...کجایی؟
من نمی تونم پیدات کنم!
دیگه خسته شدم...بیا بیرون دیگه....
پیدات کردم!از پشت ابر بیرون بیا٬

خورشید من!





بدون لبخندت

آینه در

ابدیتش سقوط می کند

و من در

ابدیت تو....



شاید روزی قلبم را که در گوشه ای از دنیا جا گذاشته ام،

در پشت آن دیوارهای متروکه ی شهر پیدا کردم

و برای همیشه سپردم

به " چشمهای تو "



به من بگو
چگونه باورم شود
اگر دوباره بادبادک شوم
سرم به سقف نمی خورد؟


پارسال یه کفش قرمز خریدم که کنارش خط های سفید داشت.

کفشم رو با خوشحالی پوشیدم و راه رفتم، به هر کسی که رسیدم ایستادم و بهش گفتم:

اگه گفتی پیام کفش من برای آدما چیه؟

عشق، صلح و دوستی. قرمز برای اولی، سفید برای دومی و سومی.

یه هفته نشد که روی سفیدی کفش من خط های سیاه افتاد و قرمزش چرک و کدر شد و

هرچی سعی کردم با دستمال پاکش کنم، پاک نشد که نشد....