اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !

اوهام

زندگی بازی اوهام است و چه زیباست غرق شدن میان خدا !




امروز یه آهنگ پیدا کردم که بهم احساس خوشبختی داد
خوشبختی در این حد که این آهنگ هست و من گوش اش میدم،
من خیلی وقتها احساس خوشبختی میکنم...
از این خوشبختی هایی که به هیچکس نمیتونی بگی چون یا خرابش میکنن یا نمیفهمنش!
یا فکر میکنن چقدر بدبختی که انقدر خوشبختی هات کوچیکن...
......ترجیح میدم خوشبختیمو بکنم!!!


من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند


فروغ فرخزاد




ایندفعه که اومدی به خوابم

می خوام همچین سفت بغلت کنم.

که بتونم وقتی بیدار شدم.

با خودم بیارمت از اون تاریکی بیرون.

خدا رو چه دیدی؟ شاید شد. ضرر که نداره، داره؟ ...

 


هرچی خاطره تلخ داری بریز تو یه جعبه.

عطر قدیمیت هم بذار داخلش. درش رو سفت ببند.

جعبه رو به گوشه ای تاریک از ذهنت ببر.

یه عطر جدید بخر.

عطر جدیدت رو انقدر بزن تا خوب حسش کنی.

برو رو پشت بوم خونتون، به آسمان نگاه کن، آبیه، بزرگه،

مثل یه سقف همیشه بالای سرته.

حالا به روبرو نگاه کن، یه دشت پر از ساختمون، پر از آدمهای جورواجور.

آینده ات مثل روبروته نمی دونی توش چه خبره.

یه نفس عمیق بکش، امروز یه بوی تازه می دی..

انگار خودت نیستی، با بوی تازه هیچ خاطره ای نداری..

مثل یه صفحه ی سفیدی برای نوشته های تازه.

بذار زندگی روی صفحه های سفیدت بنویسه.

برای خوب و بدش غصه نخور،

حتی یه کتاب شیرین هم توش پر از صفحات تلخه.

سال نو فرخنده باد .



آرزوهام مثل حبابن.

رنگارنگ ُ قشنگُ و شفاف. شناور در فضا.

نقش صورتم وارونه روی تک تکشون.

می خوام بهشون نزدیک بشمُ

لمسشون کنمُ

در آغوش بگیرمشون

که اونا تند تند می ترکن و نابود میشن.



شادمانم

از اینکه هستم و نیستم

شادمانم

از آنچه که هست و نیست

و شادمانم

از اینکه تو کنارم هستی و نیستی

کم کم معنای عاشقی را یاد می گیرم...




شعر هایم را
در لا به لای خیالات و اوهام
گم کرده ام.
در لا به لای کلام
کلام بی احساس و عاقلانه ام
که هیچ وقت خدا
با حرف دلم
به تفاهم نرسید
و نگاه هایم
در شوراب اشک های نامفهوم
به انهدام کشیده شدند
و دیگر
حرفی برایم نمانده
تمام حرف هایم را
در زمان قحطی اندیشه و نظر
فرو برده ام
برای نجات افکار نحیف خودم
و حالا
تنها دلی برایم مانده
که برای روز مبادا
در سینه پنهانش کرده ام
روزی که دیگر عقل
به تحلیل رفته باشد
و عشق
تنها-عشق-
چاره ی زنده ماندن تن نحیفم باشد
تنها عشق!





10

20

30

40

50

60

70

80

90

100

قایم شدی؟
...کجایی؟
من نمی تونم پیدات کنم!
دیگه خسته شدم...بیا بیرون دیگه....
پیدات کردم!از پشت ابر بیرون بیا٬

خورشید من!





بدون لبخندت

آینه در

ابدیتش سقوط می کند

و من در

ابدیت تو....



شاید روزی قلبم را که در گوشه ای از دنیا جا گذاشته ام،

در پشت آن دیوارهای متروکه ی شهر پیدا کردم

و برای همیشه سپردم

به " چشمهای تو "